اصفهان!

قطاراصفهان...یه قطار 6نفره...من و یاسی و زوزو وکوچولو و عطیه و مهدیه تو یه کوپه بودیم! خلاصه راه

 

افتادیم ....توراه یه دست تولد واسه اینجانبم گرفته شد...فیلمشم موجوده! شب شدوووووو خوابیدیم دیگه...عطیه رفت اون

 

وسطا خوابید...خودم و یاسمن بااالا(خعلی حاال داد!...حس برج میلادبهم دس داده بود)...کوچولو و زوزو اون

 

پایین....من هنوزم نفهمیدم که اون شب چرااااا انقد درگیربودین؟! یهو تو راه عطیه یه نور(آتیش؟!یه چیزه نورانی به

هرحال!)

 

دیدوووووو شروع کرد به داستان گفتناش....دقیقا یادم نیس چی بود داستانش ولی یادمه که یه

 

اسمایی داشت که آدمای مربوط به اون اسما خواب ازسرشون می پرید....ولی داستان قشنگی بود...نه؟!

 

پ.ن:یادته زوزو...شب برگشت توقطار داشتی واسم داستان تعریف می کردی؟!....توهمین ماه ازهمین جا اعتراف می کنم...من تو کل داستان خواب بودم...

 

پ.ن:سفراصفهان یکی از بهترین سفرای عمرمه... پ.ن:یادتونه چقدعکس انداختیم:))))))))))))



نظرات شما عزیزان:

زینب جووووووون
ساعت14:25---9 مرداد 1392
جای من حسابی خالی بوده! ن؟!!

ای بابا...ما ام اون سال با اتوبوس رفتیم کاشان!

ولی جای تو اصا خالی نبووووووود
پاسخ:ای باباملت دوست دارن..ماهم!!!


zozo
ساعت1:03---4 مرداد 1392
همون موقعم فهمیدم که گوش نمیدی زحمت کشیدی. داشتم داستان راپونزلو می گفتم . تازه مریم حافظت تعطیله ها همه چیو با هم قاطی کردی . اول برای تو جشن تولد گرفتیم بعد عطیه شروع کرد داستان گفتم . اونوقت به قول خودت رفتی بالای نوک برج میلاد که عطیه یهو یه نور دید و گفت : بچه ها همین الان دهقان مرد. آخی من چه کادوی خوشگلی برات خریده بودم کاش بت نمیادادم واس خودم نگه می داشتم
پاسخ:ملت دوست دارن ماهم دووووووست داریم!!!!حالا کل ماجرا که درسته!!!خدایی همینا هم واسه حافظه ی من خوبه باورکن!!!!!!!!!!!


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : پنج شنبه 3 مرداد 1392برچسب:, | 13:37 | نویسنده : مریم |
مترجم سایت