دختران ۲ دسته اند : دسته اول آنهایی که زیبا هستند وفورا ازدواج میکنند و دسته دیگر آنهایی که به دانشگاه میروند (شاو)

 

زن از این متأثر نمیشود که به او توجه کنید، بلکه تأثر او از این است که به او توجه کنید و بعد از او دور شوید (تواین)

 

با زنان همانطور که با کودکان سر و کار دارید رفتار کنید ولی همانطور که با ملکه صحبت میکنید با او سخن بگویید (وایلد)

 

کار زن افراط و تفریط است، اگه دوست بدارد از شدت محبت بی زار میشود و وای به حال زمانی که دشمنی پیدا کند (ولتر)


از دستپخت زن تعریف کن تا در کنار اجاق خود را قربانی کند ( دیل کارنگی)

 

ازدواج کار خوبی است، ولی بهتر است این کار را انجام ندهید (سامبرست)

 

زن چون کراوات است، هم مرد را زیبا نگه میدارد هم حلقوم او را می فشارد (ویکتور هوگو)

 

در زندگی یک مرد ۲ روز ارزش دارد : روزی که با زنی آشنا میشود و روزی که او را به خاک می سپارد (ویکتور هوگو)

 

نگهبان زن زشتی اوست (مثل عربی)

 

هرگاه میخواهید از کسی انتقام بگیرید او را به ازدواج ترقیب کنید (برنارد شاو)

 

راز از هر نوعی بر قلب زنان فشاری غیر قابل تحمل می آورد (پوشکین)


مردها آنچه را که می شنوند از یک گوش وارد و از گوش دیگر خارج می سازند، اما زنان از ۲گوش وارد و از دهان خارج می کنند (برنارد شاو)

 

زن با نگاه خود آتش می افروزد و بیهوده می کوشد تا با اشک خود آنرا خاموش کند (برنارد شاو)

 

گرانقیمتترین انگشتری های جهان، انگشتری نامزدی است، چون مرد پس از خرید آن تا آخر عمر قسط میدهد (چگورا)

 

زنها فقط ۲روز می توانند مردها را خوشبخت کنند، روز عروسی و روز مرگ (برنارد شاو)

 

زن، وقتی از یک حقیقت دفاع می کند منطقش بسیار ضعیف و قدرت اثباتش بی تأثیر است . ولی اگر همین زن بخواهد از یک دروغ دفاع کند آن وقت کسی را تاب مقاومت در برابر او نیست (گالیله)

 

 

اگر زنی عصبانی شد، یقین کنید که یک کار انجام نشده دارد و چاره اش در این است که به عصبانیت تظاهر کند (دیکنز)

 

برای زن فقط یک بدبختی و مصیبت وجود دارد و او این است که حس کند کسی اورا دوست ندارد (چاپلین)

 

اگر تله به دنبال موش برود، زن نجیب هم دنبال مرد (ضرب المثل سوئدی)

 

مردها را شجاعت به جلو میراند و زنها را حسادت (برنارد شاو)

 

و در آخر ممکن است که از امواج دریا نجات یابید، ولی از دست زنها خیر



تاريخ : چهار شنبه 9 فروردين 1391برچسب:, | 18:51 | نویسنده : یاسمن |

 دانشجوي تازه وارد : هالوي خوش شانس

 

دانشجويان ساكن خوابگاه : جنگجويان كوهستان

 

دانشجویان پرسر و صدا : گروه لیانشانپو

 

دانشجوي پزشكي : به خاطر يك مشت دلار

 

خانواده دانشجويان : بينوايان

 

دانشجوي مدل رپي : الو، الو، من جوجوام

 

انتخاب درس افتاده : زخم كهنه

 

مراقبين امتحان : سايه عقاب

 

تقلب : عمليات سري

 

روز دريافت كارنامه : روز واقعه

 

اعتراض دانشجو : بايكوت

 

اعتراض براي كيفيت غذا : مي خواهم زنده بمانم

 

دانشجوي اخراجي : مردي كه به زانو در آمد

 

آينده تحصيل كرده : دست فروش

 

رئيس دانشگاه : مرد نامرئی

 

استاد راهنما : گمشده

 

دانشجويي كه تغيير رشته داده : بازنده

 

سرويس دانشگاه : اتوبوسي بسوي مرگ

 

كتابخانه دانشگاه : خانه عنكبوتان

 

ژتون فروشي : آژانس شيشه اي

 

علت نيافتن بعضي از دانشجويان : رابطه پنهان

 

التماس براي نمره : اشك كوسه

 

سوار شدن به اتوبوس : يورش

 

ترم آخر : بوي خوش زندگي

 

تصويه حساب : خط پايان

 

عمر دانشجو : بر باد رفته

 

مسئول خوابگاه : كاراگاه گجت

 

ادامه تحصيل تا دكترا : ديدار در استانبول



تاريخ : دو شنبه 7 فروردين 1391برچسب:, | 15:13 | نویسنده : یاسمن |

 می گویند:  "مریلین مونرو ” یک وقتی نامه ای به ” البرت اینشتین ” نوشت:

فکرش را بکن که اگر من و تو ازدواج کنیم بچه هایمان به زیبایی من و هوش و نبوغ تو. . .  چه محشری می شوند!

"اینشتین”در جواب نوشت:

ممنون از این همه لطف و دست و دلبازی خانوم.

واقعا هم که چه غوغایی می شود!

ولی این یک روی سکه است، فکرش را بکنید که اگر قضیه بر عکس شود چه رسوایی بزرگی بر پا می شود!

 

************************

 

روزی در یک میهمانی مرد خیلی چاقی سراغ برنارد شاو که بسیار لاغر بود رفت وگفت:

آقای شاو! وقتی من شما را می بینم فکر می کنم در اروپا قحطی افتاده است

برنارد شاو هم سریع جواب میدهد:

بله! من هم هر وقت شما را می بینم فکر می کنم عامل این قحطی شما هستید!

 

************************

 

روزی نویسنده جوانی از جرج برنارد شاو پرسید:

«شما برای چی می نویسید استاد؟ »

برنارد شاو جواب داد:

«برای یک لقمه نان»

نویسنده جوان برآشفت که:

«متاسفم! برخلاف شما من برای فرهنگ مینویسم! »

وبرنارد شاو گفت:

«عیبی نداره پسرم هر کدام از ما برای چیزی مینویسیم که نداریم! »

 

************************

 

یه روز چرچیل در مجلس عوام سخنرانی داشت.

یه تاکسی می گیره، وقتی به محل می رسن، به راننده میگه

اینجا منتظر باش تا من برگردم.

راننده میگه

نمیشه، چون میخوام برم خونه و سخنرانی چرچیل را گوش کنم.

چرچیل از این حرف خوشش میاد وبه راننده 10پوند می ده.

راننده میگه:

گور بابای چرچیل، هر وقت خواستی برگرد!

 

************************


نانسى آستور – (اولین زنى که در تاریخ انگلستان به مجلس عوام بریتانیاى کبیر راه یافته و این موفقیت را در پى سختکوشى و جسارتهایش بدست آورده بود) -

روزى از فرط عصبانیت به وینستون چرچیل  رو کرد و گفت:

من اگر همسر شما بودم توى قهوه‌تان زهر مى‌ریختم.

چرچیل (با خونسردى تمام و نگاهى تحقیر آمیز):

من هم اگـر شوهر شما بودم مى‌خوردمش.

 

************************

 

میگن یه روز چرچیل داشته از یه کوچه باریکی که فقط امکان عبور یه نفر رو داشته… رد می شده…

که از روبرو یکی از رقبای سیاسی زخم خورده اش می رسه…

بعد از اینکه کمی تو چشم هم نگاه می کنن… رقیبه می گه

من هیچوقت خودم رو کج نمی کنم تا یه آدم احمق از کنار من عبور کنه…

چرچیل در حالیکه خودش رو کج می کرده… می گه

ولی من این کار رو می کنم!



تاريخ : دو شنبه 7 فروردين 1391برچسب:, | 14:16 | نویسنده : یاسمن |

 اگر شما پسري هستيد طالب قرتي‌بازي‌هاي دخترانه!، نکات زير را جهت دختر شدن، البته به طور آزمايشي، رعايت کنيد:

ابتدا بايد ريش و سبيل خود را، البته اگر داريد، (ريش و سبيلو مي‌گم بابا پ نه پ...م!) به سطل خاکروبه بسپاريد. هر چند که با زدن سبيل خود، نمي‌توانيد درست راه برويد!

 

اکنون نوبت آن است که تغييراتي چند در سر و صورت خود به وجود آوريد. از جمله ابروها را صفا دهيد! که البته اين نکته امروزه لازم به ذکر نمي‌باشد. زيرا شما معمولا از قبل، اين كار را كرده‌ايد!

 

حالا به سراغ لوازم آرايشي مادر يا احيانا خواهر خود برويد. سعي کنيد قوطي کرم پودر را روي صورت خود خالي کنيد!

 

در آخر يک مانتو که از شدت تنگي به کيسه‌ي مارگيري شباهت دارد به تن کنيد. هر چه تنگ‌تر، اندام ضايع شما زيباتر!

 

روسري ترجيحا تيتيش خود را سر کنيد و آماده خروج از خانه شويد.

 

کفش پاشنه بلند در اينجا نقش مهمي ايفا مي‌کند. هر چند که شما با پوشيدن يک کفش پاشنه‌دار مثل شترمرغ راه خواهيد رفت!

 

حالا شما در خيابان هستيد!

هنگام راه رفتن سعي کنيد به کل بدن خود پيچ و تاب بدهيد! بهتر است براي بهتر قر دادن، مدام آهنگ بابا کرم را با خود زمزمه کنيد!

 

و نکته بسيار بسيار مهم «عشوه شتري» است! شما بايد سعي کنيد براي کل ملت که در خيابان هستند پشت چشم نازک کنيد!

 

اگر کسي احيانا از شما ساعت پرسيد، صداي دورگه و ناهنجار خود را کش دار کنيد:

ببخشيد خانوم، ساعت چنده؟

اييييييييييش! دو و ربــــــــــع! واااااه!

 

شما هنگامي که در خيابان راه مي‌رويد لغات عاشقانه بسياري را مي‌شنويد و مسلما حال مي‌کنيد!

به منظور جلوگيري از حال کردن بسيار شما با دختر شدن، از ادامه اين آموزش معذورم..



تاريخ : دو شنبه 7 فروردين 1391برچسب:, | 14:14 | نویسنده : یاسمن |

Teen age 

Have Time + Energy …but No Money

cid:image001.jpg@01CA0B79.89C30C10


Working Age 

Have Money + Energy …but No Time

cid:image002.jpg@01CA0B79.89C30C10


Old age 

Have Time + Money …but no Energy
cid:image003.jpg@01CA0B79.89C30C10
 



تاريخ : جمعه 23 دی 1390برچسب:, | 14:52 | نویسنده : یاسمن |

در حقیقت زندگی یک جاده است

گاهی صاف و گاهی هم پر چاله است

گاهی هر هفته عروسی می رویم

پیش هم جشن و روبوسی می رویم

گاهی میمیرد عمو و خاله ای

پشت هم بانگغمی و ناله ای

شایدم این زندگی یک واگن است

واگنی کوچک یه قدر کارتن است

لحضه ای آید به دنیا کودکی

خوشگل و خوش آب و رنگ و نمکی

 در همان لحظه یکی هم می رود

یا از این واگن داغون می برد

شایدم این زندگی یک بادوم است

گاهی تلخ و گاهی سوهان قم است

گاهی دعوا می کنیم بر سر هیچ

دوست خود را می کنیم فیتیله پیچ

گاهی آشتی می کنیم با دوستمان

با کمی لبخند و قدری گفتمان

در حقیقت زندگی خاکستری است

گرم و خوش بو مثل نان بربری است

نه چنان تیره و سخت است و سیاه

نه سفید ،مثل پنیر و قرص ماه

هر چی هست این زندگی خیلی گله

هر کی هم نق بزنه ،یه کم خلخ

بر گرفته از کتاب لطیف های ور پریده

 



تاريخ : یک شنبه 20 شهريور 1390برچسب:, | 18:56 | نویسنده : یاسمن |

 

داستان زير را آرت بو خوالد طنز نويس پر آوازه آمريكايي در تاييد اينكه نبايد اخبار ناگوار را به يكباره به شنونده گفت تعريف مي كند:

مرد ثروتمندي مباشر خود را براي سركشي اوضاع فرستاده بود. پس از مراجعه پرسيد:

-جرج از خانه چه خبر؟

-خبر خوشي ندارم قربان سگ شما مرد.

-سگ بيچاره پس او مرد. چه چيز باعث مرگ او شد؟

-پرخوري قربان!

-پرخوري؟ مگه چه غذايي به او داديد كه تا اين اندازه دوست داشت؟

-گوشت اسب قربان و همين باعث مرگش شد.

-اين همه گوشت اسب از كجا آورديد؟

-همه اسب هاي پدرتان مردند قربان!

-چه گفتي؟ همه آنها مردند؟

- بله قربان. همه آنها از كار زيادي مردند.

-براي چه اين قدر كار كردند؟

-براي اينكه آب بياورند قربان!

-گفتي آب آب براي چه؟

-براي اينكه آتش را خاموش كنند قربان!

-كدام آتش را؟

-آه قربان! خانه پدر شما سوخت و خاكستر شد.

-پس خانه پدرم سوخت! علت آتش سوزي چه بود؟

-فكر مي كنم كه شعله شمع باعث اين كار شد. قربان!

-گفتي شمع؟ كدام شمع؟

-شمع هايي كه براي تشيع جنازه مادرتان استفاده شد قربان!

-مادرم هم مرد؟

-بله قربان. زن بيچاره پس از وقوع آن حادثه سرش را زمين گذاشت و ديگر بلند نشد قربان.!

-كدام حادثه؟

-حادثه مرگ پدرتان قربان!

-پدرم هم مرد؟

-بله قربان. مرد بيچاره همين كه آن خبر را شنيد زندگي را بدرود گفت.

-كدام خبر را؟

-خبر هاي بدي قربان. بانك شما ورشكست شد. اعتبار شما از بين رفت و حالا بيش از يك سنت تو اين دنيا ارزش نداريد. من جسارت كردم قربان خواستم خبر ها را هر چه زودتر به شما اطلاع بدهم قربان!!!



تاريخ : شنبه 19 شهريور 1390برچسب:طنز, | 19:31 | نویسنده : یاسمن |

 یاد از آن روزی که بودم اولی    ناز و طناز و عزیز و فلفلی

شاه خانه بودم و با داد و دود              هرچه را می خواستم آماده بود

وای از آنروزی که آمد دومی نق نقو و بد ادا و دمدمی

من وزیر گشتم و افتادم زجاه       دومی بر جای من گردید شاه

تا به خود آیم و خود داری کنم   سومی آمد و او شد خواهرم

دختری زیبا و خوشرو مثل ماه        من و داداشم کشیدیم سوز و آه

جای سبزی و نشاط و خرمی            سر رسید از گرد راه چهارمی

دیگر آن خانه برایم تنگ شد         سبزی و گل در نگاهم سنگ شد

داشتم می کردم عادت ناگهان           پنجمی هم پا نهاد بر این جهان

بهر سوزش پنج تن کافی نبود       ششمی هیزم شد و ما مثل دود

ناصر و منصور و شهناز و شهین            احمد و فرهاد،هفتم شد مهین

خانمان گردید درهم بر همی                هشتمی و نهمی ودهمی

ای امان و ای امان و ای امان           ای امان از دست بابا و مامان

مادرم بار دگر شد حامله             این که آید تیم فوتبال کامله

ناصر و منصور و شهناز و شهین     احمد و فرهاد و عباس و مهین

علیمردان گل و معصومه جان           آخری هم می شود دروازه بان



تاريخ : شنبه 19 شهريور 1390برچسب:, | 19:29 | نویسنده : یاسمن |

هر کجا هستم، باشم به درک!
من که باید بروم!
پنجره، فکر، هوا، عشق، زمین، مال خودت!
من نمی دانم نان خشکی چه کم از مجری سیما دارد!
تیپ را باید زد!
جور دیگر اما...
کار را باید جست.
کار باید خود پول. کار باید کم و راحت باشد!
فک و فامیل که هیچ...
با همه مردم شهر پی کار باید رفت!
بهترین چیز اتاقی است که از دسته چک و پول پر است!
پول را زیر پل و مرکز شهر باید جست!
سید خندان یه نفر!
سوئیچم کو؟
چه کسی بود صدا کرد زورو؟



تاريخ : شنبه 19 شهريور 1390برچسب:, | 12:47 | نویسنده : یاسمن |
مترجم سایت
صفحه قبل 1 2 صفحه بعد